خوشم نمیاد شکوه و گلایه کنم یا غرغر

ولی حالم خوب نیس

نگرانم و دلخور

دوس ندارم الان برم خونه. انگاری دارن از خونم بیرونم میکنن

حس میکنم ۲ماه کامل باید برم مهمونی!

منی ک مهمونی بیشتر از ۲ ساعت آزارم میده

قراره برم مهمونی اونم جایی ک معذب تر از هرجای دیگه س برام

همیشه فکر میکردم اوج بدبختی ی خوابگاهی اونجاس ک خوابگا رو ب همه جا ترجیح بده

دوس دارم تنها زندگی کنم.

دوس ندارم تمام روز و شبم با خانوادم باشه

خیلی نگرانم.

+ از ۴ تا جزوه بلیچینگ سه تاش مونده و ۸ صب امتحان دارم خوابمم میاد.

+ این فیلمه ی حسی بهم میده

اون ک چرت میگه مسلما

ولی من ی جاهایی حس میکنم چقد شبیه اون فرقه فکر میکنم

اگ چند برابر افکارم غلیظ بشه میشم همین!

+ نمیدونم بعد تو چی میشه و چکار میکنم

ولی میدونم ک برام خیلی سخته ک آدم سابق باشم! خیلی!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها