از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است



بالاخره موفق شدم فیلمی ک اینهمه وقت دانلود کردم و هی میخواستم ببینم رو ببینم!

از اومدن زیرنویس فارسیش نا امید شدم و بالاخره با زیرنویس انگلیسی دیدمش. اولین بار بود که این کار رو میکردم ولی انقدر برام روون بود که حس نمیکردم انگلیسیه. کنجکاو شدم یه فیلم آمریکایی هم با زیر نویس ببینم و بسنجم خودمو.

انقدر فیلمش برام جالب بود ک منو کشوند اینجا تا بعد چند وقت یه چیزی بنویسم.

دلم میخواد به ۱۷ درونم سلام کنم و بگم از این به بعد سعی میکنم به خواسته ها و آرزوهات بیشتر توجه کنم

+ اصفهانی هارو بو میکشم انگار. بقول مرضیه ک میگه فلانی از نفس کشیدنش هم لهجه ترکیش پیداس انگار اصفهانی ها از نگاه کردنشونم حتا پیداس اصفهانی هستن!

طرف از کنارم رد بشه اگ اصفهانی باشه حس میکنم ینی!!

+ کی حوصله این رزیدنتای مغرور از دماغ فیل افتاده رو داره فردا؟ هر دفه نگاهش هم تیکه و منظور داره. معذبم میکنه. امیدوارم فردا دیگه با من کار نکنه حوصله شو ندارم

+ با این ک روت اول رادیو بودن به فارسی سخت سرویسمون کرده ولی این حسن رو داشته ک امروز کمترین کنکات رو بدم و بیشترین زاویه مناسب رو. ینی بایت هایی ک امروز گرفتم با هفته قبل قابل مقایسه نیس. چه فایده ک باز یادم میره بعد یه مدت مث همه ترمای گذشته

دوروزه قراره برم پرونده نمونه هام رو بگیرم از رزیدنت اما انقدر رادیو شلوغه ک تا ۲ تو بخشم و وقت نمیشه. فردام ک باز آقا شیره نمیذاره پامونو بذاریم بیرون بخش. چقدر بد شد.

سه روزم هست که منتظر خبر این پسره م ک بگه بالاخرخ ایا وکیلم کولیسشو بهم بده یا ن! وای تو این بی پولیم فک کن مجبور شم کولیس بخرم.

+ ب پول بورس نمیخوام دست بزنم ب هیچ وجه.اون مال مامانمه. پول حقوقمم ک اصن نمیدونم چجوری فقط تو سیم ثانیه تموم شد! من موندم و پول خوابگا و پالتو نخریده و ۲۰۰ تومن پول ابجی ک باید بهش برگردونم!

ینی پول بگیرم؟ چقدر بگیرم؟ من ک کارم با این پولا راه نمیفته خیلی بیشتر نیاز دارم

خدایا خودت یه پولی برسون!

و پول بنظرم مهمترین مسئله بعد از عشقه تو زندگی! ینی خیلی جاها عشقم با پول میاد! اصن سواد و مدرک و اینا هیچی مهم نیس! بقول ارسلان با یه شاسی بلند دیپلم ردی مهندس میشه!

اگه غیر از اینه چرا باید یه استاد متخصص لثه تو مطب دانشجوی عمومیش کار کنه؟؟


تو این دو سه روز یه چیزایی فهمیدم که الان دارم با خودم فکر میکنم که مگه میشه اتفاقی باشه؟

سه نفری ک میشناختم و هرروز باهاشون چشم تو چشم میشدم فهمیدم فرزند شهید هستن! یکیشون که خیلی نزدیک بود و باهاش زیاد پیش اومده بود حرف بزنم.

حالا همش دارم با خودم فکر میکنم کی چه حرفایی زدم؟

شده ک از بابام براشون تعریف کنم؟

آخه دخترا یه جور دیگه بابایی هستن.

دو شبه که روی تخت برعکس میخوابم

هرکار میکنم نمیتونم عادی باشم

دوباره از خودم خسته شدم

از بی ارادگیم

+ تو دلمو خالی کردن امشب.

تو اوج این نا امیدی هام باز یه امیدی دارم ک وام نمیکنه.


سال آخر انگار یه حس بیخیالی خاصی داره

پس فردا صبح آفتاب نزده امتحان دارم هنوز شروع نکردم

چرا شیرینی سال اخر باید با پایان نامه و امتحان و کلاس کوفت بشه؟

+ ازونجای که دکتر ط یادش رفته برگه نمره هارو رد کنه بالا پریو قبلیم 0 ثبت شده و یه حسی بهم میگه برام دردسر خواهد شد

+ سه شنبه هفته قبل همه چیز دست به دست هم داد و من اونهمه راه رفتم و پروپوزالمو دادم دست دکتر خ که بصورت اتفاقی حضور و وقت داشت! گفت یکشنبه آینده برم ازش بگیرم و من از شاذی اینکه بالاخره یکی پیدا شد درست و حسابی بخونتش در پوست خودم نمیگنجم!

+ فک کنم فقط وقتی دندونپزشک باشی شبا از فکر دندون پوسیدت خوابت نمیبره یا چی؟


بچه که بودم خانوادم بهم میگفتن شلمان

مامان و آبجی هنوزم میگن

خیلی بهم برمیخورد وقتی اینو میگفتن ولی هرچی بیشتر خودمو میشناسم بیشتر به شلمان وجودم پی میبرم

این لاکپشت درونم که خیلی خوب و فعال و موفق کار میکنه ولی یهو می ایسته و خوابش میبره انگار! یهو انگار عقل و مغز و تصمیماتم خاموش میشن

دوباره با کلی زحمت چراغ عقلمو روشن میکنم ولی تو اوجش یهو شلمان بازی درمیارم.

+ من خودمم کارتونشو ندیدم ولی از بس تعریف کردن برام یه داستان و تصویر خیالی داشتم ازش همیشه

+ باورم نمیشه که تونستم پروپوزالمو خودم و بدون کمک بنویسم! قورباغه ج و بزرگ و کثیفی بود برام ولی بالاخره قورتش دادم!

امیدوارم تو این زمینه شلمان نشم دوباره و خوب پیش بره


یه وقتایی ذهن آدم خالیه خالیه

الان ازون وقتامه

هیچی تو ذهنم نیس که درگیرش باشم

ن ب پایان نامه فکر میکنم

ن به آموزش های فشردم

نه کار

نه درس

نه خانواده

و نه حتی

خالی خالی

دوس دارم فقط به شب فکر کنم

سکوت قشنگش که با صدای ساعت کوچیک مرضیه شکسته میشه

تاریکی محضش که با نور تیر چراغ برگ خدشه دار شده

و آرامش قشنگش که هیچکس نمیتونه ازم بگیره امشب

+ برم باتریشو دربیارم؟

+ دلم میخواست بالای پشت بوم باشم الان و رو به آسمون دراز کشیده باشم و ستاره هارو بشمرم. البته نه پشت بوم اینجا که صد تا ساختمون بلند براش دیوار قفس ساختن آسمون خونه خودمون که خییییلی بزرگتر و قشنگتره

یا آسمون لردگان تو پیچ کوه جاده روستای جهادی وقتی پشت وانت نشسته بودیم و یارو واسه شیرین بازی چراغای وانتو خاموش کرد.

قشنگترین تصویری که از شب دیدم اونجا بود. یه کهکشان راه شیری که آسمونو نصف کرده بود و یه عالمه ستاره که حس میکردی دستتو دراز کنی میگیریشون. و تنها روشنی اونجا نور ستاره ها بود.

و خدا شب رو برای آرامش آفرید

ممنونم خدا


این ایام حال دلم شده مثل پاییز

چند روز سرد و یخبندون

چند روز گرم و آفتابی

یه روزم برف و بارون!

فقط این که میگن آدم باید جوجه هاشو آخر پاییز بشمره رو نمیدونم چی میشه

+ بویی شبیه کله پاچه فضای خونه رو گرفته! و بقدری زیاد و طولانی مدت بوده که گاهی بوشو حس نمیکنم حتا.ولی این هنوز هم از تنفرم از این بو کم نکرده

+ سالار هر چند ساعت میاد تو ایتا یه سلام میده! این همه روش های مزاحمت.بعضیا چقدر کلاسیک عمل میکنن

+ بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوش تر از من


وقتی رویاهات شیرین تر از بیداری باشه بیدار شدن از خواب برات سخت میشه

هی بیدار میشی میبینی عه این که همون زندگی قبلیته

باز چشاتو میبندی و آرزو میکنی ادامه خوابتو ببینی! حالا هرچی که باشه!

محیطش که جدیده! قوانین دنیای واقعی رم که نداره! هر اتفاق ناممکنی ممکنه و هرشرایط و مکان غیر واقعی و حتی محال هم اتفاق میفته!

چقدر این روزا بیدار شدن از خواب برام سخته. فقط هربار ک بتونم پتو رو میکشم رو سرم و با خودم میگم گور بابای دنیا

اگه قراره فقط تو خواب زندگی جذابی داشته باشم میخوام کل تعطیلات بخوابم!

بنظرم باید خواب های آدما رو هم نوشت تو داستان زندگیشون

حیف اینهمه خواب ک ادم تا بیدار میشه اکثرشو یادش میره

انگار تو خواب ی ادم دیگه ای و انگار به تعداد خواب هات متفاوت زندگی کردی


وقتی حوصله ت خیلی سر میره و خیلی ساعته که تنهایی مثل چند روز گذشته فقط یه پیاده روی تو بارون (البته باچتر چون وقتی برای سرماخوردگی نداری) و قدم زدن تو خیابون ولیعصر و سر زدن به کافه مورد نظر هرچند ببینی بسته باشه و خوردن بستنی قیفی همه چیو میشوره میبره! و حتی میتونی تصمیمات مهمی مثل نرفتن به مهمونی مورد علاقت و تصمیمی به شرح عبارت مرگ یه بار شیون یه بار رو درحق پروپوزالت انجام بدی!

+ واقعا نمیفهمم وقتی بارون میاد و هوا هم خوبه چرا مردم شیر و پیراشکی داغ و ذرت مکزیکی میخورن؟ آخه چجوری دلشون میاد؟ اصن این هوا مگه واسه بستنی قیفی آفریده نشده؟؟

+ وقتی شانسی و بدون فکر یه آهنگ از هیستوری یه کانال دانلود میکنی و بصورت شگفت انگیز ناکی ۲ ساعت تمام بهش گوش میدی! 

+ سهم من چیه از اینهمه خواسته و رویایی که دارم؟ اصن لیاقت داشتن سهمم رو دارم؟ حالا دیگه نمیدونم!

+تنهایی چند جور معنی میشه ولی اون تنهایی که ادم اول حس میکنه با اونی که دوم خیلی فرق داره! خیلی!

ینی وقتی یه رویا تو سر ادم باشه حتما باید برآوردش کنه وگرنه تنهاییش کشندس!


مثل دیوونه ها برای بار صدم توی روز و بار هزارم توی ماه چک میکنم

نه روز ها و نه ساعت ها ک حتی ثانیه ها هم دیر میگذرن!

کی میشه که جواب منو بدی؟

+ ترس وجودمو گرفته.

کاش تمام سال محرم بود.

یا امام رضا 

قربونت برم که همیشه آخر کار دستم پیش خودت درازه

دوماه جدت دستمو گرفت

هی زمین خوردم هی بلندم کرد

هی خسته شدم هی امید داد

یا امام رضا

تو که همیشه با من مهربون بودی

آبرومو جلوی امام حسین بخر

کمکم کن تا محرم صفر بعدی بهتر باشم

کمکم کن درجا نزنم

کمکم کن یه ذره آبرویی که از امام حسین گرفتمو به باد ندم

یا امام رضا

دیگه همه ی شبهای جمعه زندگیم دلم تنگه برای گوشه ی صحنت

که زل بزنم به گنبدت

که یهو یه هیئت از قم بیاد و ساعت ۳ نصف شب واسه امام حسین روضه بخونه

بشینن وسط صحن رو زمین جلوی سقاخونه

منم اروم و یواشکی برم رو فرش کنارشون بشینم

یا امام رضا

کمک کن همه سال به یاد حسین باشم

یا امام رضا

دلمو دوباره صاف کن

این پای لامصبمو که میلغزه ثابت قدم کن

یا امام رضا

هیچ امیدی به خودم ندارم

همه امیدم به همون یه ذره آبروییه که امام حسین تو این دوماه بهم داده

مگر نه رویی نداشتم و ندارم که با خدا حرف بزنم

یا امام رضا هنوز صفر تموم نشده دوباره خودمو نابود کردم

یا امام رضا خودت نگهم دار

من دیگه تحمل اون جهنمو ندارم

یا امام رضا خودت هوامو داشته باش


برای هزارمین بار همه جارو چک میکنم

ولی خبری نیست ک نیست

مگ میشه اینهمه انتظار الکی باشه؟

مطمئنم ک نیست

قلب من دروغ نمیگه

پس هزار بار دیگه هم چک میکنم

هزار روز دیگه هم منتظر میمونم

چیری ک باید بشه میشه!

+ بقول غزالیات منم چند وقته همش ساعتارو جفت میبینم

خرافاتیش میشه اینکه یکی ب یادته

هرچی باشه حس خوبی ب من میده

دیوونه ای مث من همه چیزو ب فال نیک میگیره

چقدر این دیوونگی قشنگه :)

+ دوقلوهای زمانی خیلی تعبیر و تفسیر قشنگیه از غزالیات

دوسش داشتم


تا خود صبح خوابم نبرد. فقط یک ساعت و نیم خوابیدم که اونم تایم کلاسم بود که نرفتم بدلیل بیخوابی.

تا خود صبح با خودم کلنجار رفتم که از تقلبا استفاده بکنم یا نه

هی گفتم کار اشتباهیه تو تصمیمای خوبی گرفته بودی واسه خودت.تو قرار بود کار درست رو انجام بدی به هر قیمتی

باز میگفتم وقتی بیفتم چی؟ اون موقع چی تسکینم میده ک بخاطر ی درس ی ترم اضافه بمونی

اخر تصمیم گرفتم تاجایی که میتونم خودم بنویسم و اگه دیدم میفتم تقلب کنم

و اما امتحان. 

کلا دوتا سوال بود که یکیش تو مقدمه یه فصل بود و از جایی که عموما مقدمه ها مهم نیستن تو مرور نخوندمش و کلا فراموش کرده بودم و از خودم جواب سنتز کردم

سوال دوم هم تفسیر رادیو گرافی عکس یه بیمار بود ک واقعا نمیدونستم چی میخواد ازم و چیا رو باید بنویسم یا توجه به اینکه گفت انشا ننویسی برام

خلاصه که انتظار هر سوالی داشتم بجز این مدلی

+ الان ممکنه بیفتم واقعا ولی خوشحالم که از تقلبام استفاده نکردم. خدایا شکرت که کمکم کردی منو نجات دادی ازین دوراهی

همین دیشب بود که توی سریال دلدادگان به این نتیجه رسیدم که همیشه کار درست رو باید انجام بدی حتا اگ مطمئنی ب ضررته ( امیر اگ ماجرای قتل رو میگفت به پلیس هیچکدوم اینا اتفاق نمیفتاد) و امروز خودم درگیر این موضوع شدم و فهمیدم چقدر سخته


آخ ک چ بارون قشنگی داره میباره

شدتش برای ۲۰ دقیقه ای مثل دوش اب بود!

عالیییی

خوابم میاد و بارون منو کاملا از فاز درس بیرون اورد

ولی گویا زوریه و باید بخونم

چرا همیشه شبای امتحان بیدارم؟

دلم برا این شبا تنگ میشه.

الان درحالی ک کل وجودم بخاطر رفتن زیر بارون خیس شده و دورم پتو گرفتم پشت میز مطالعه نشستم و همههههه خوابن. گاه گاهی روی پوست نارنگی ک خوردم با مدادنوکیم خط میندازم ک بوش دوباره بلند بشه و با بوی بارون مخلوط بشه.چ بوی خوبی

دلم میخواد کنکوری درس بخونم. واسه تخصص. ولی تصمیم گرفتم امسال امتحان ندم و الان برای شروع دیره. حالا همش واسه سال دیگه رویا پردازی میکنم

کی مث من انقدر دیوونه س ک عاشق کنکور باشه؟

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

خدایا میشه با همین بارون همه ی بدی هامو بشوری ببری؟

میشه ی جوری بشم ک دوسم داشته باشی؟


و اینچنین است شب آخرین امتحان جراحی

همان شب موعود

که من باز هم حس میکنم فردا هیچی یادم نمیاد و البته پوست کلفتی ترمای آخرم روم تاثیر گذاشته و خیلی خرم قراره برم امتحان بدم

و برای اولین بار تو این ۱۸ سال تحصیلیم میخوام تقلب بنویسم و خییییلی ذوق دارم

البته امیدوارم خدا کمک کنه ک بتونم استفاده کنم

+ این تقلب ازون تقلبا نیس. ینی هم استادش میدونه و هم همه تقلب میکنن منم ترمای اخر نمیخوام بخاطر جراحی۵ بدبخت بشم ازونجایی هم ک هرچی بخونم باز معلوم نیس از کدوم منبع فرضیش میخواد سوال بده میترسم بخاطر ی سوال نمره نده

شایدم بخاطر نوشتنشون تو ذهنم بمونن و استفاده نکنم. ینی تا جایی ک بشه استفاده نمیکنم

چ عذاب وجدان مسخره ای

میدونم کار درستی نیس اما مطمئنم کار غلطی هم ب حساب نمیاد

خدایا شرمنده


من دیشب یه دعای دیگه کرده بودم انگار خط رو خط شد

امروز ی مریض اومد ک ۹ تا دندون دو کوادرانتشو کشیدم:/

ولی به اندازه کشیدن یه عقل درست حسابی لذت نداش.‌

بجز قسمت بخیه که کانتینیوز زدم واسه اولین بار و خیلی ذوق کردم**)

(بماند ک هرچی فکر میکردم یادم نمیومد گره اخرو چطور باید بزنم و به همه هم گروهی هام متوسل شدم تا اخرش باهم فکری یادش اومد یکیشون ) :))))))


تو یه روز سه تا مریض ببینی تو بخش سه تاش ی دندون ی جور ی شکل

بیماری ک برا جراحیت تعیین میکنن هم همین دندونه

ارائه بخشت هم موضوعش میشه همین

اصن علاقه مند شدم بهش :دی

کاش فردام چن تا بیاد

+ وقتی بیمارم هم سنم بود و عقلشو میکشیدم و چشماشو محکم بسته بود هی میگفتم خدایا شکرت ک سمت راستم میسینگ دارم سمت چپمم تو اکلوژنه. حس کردم چقدر خوشبختم ک جاش نیستم

+ چ روتیشن بندی قشنگی! جراحی ترمیمی اطفال

چقدر این سه تا رو دوس دارم!

تازه بعدش پروتز با تنها استاد پروتزی ک عاشقشمممم

البته درمان جامع اخرو باید فاکتور بگیرم بجز جنبه گردش و مدرسه رفتنش

انگاری خدا و آموزش خواستن حالی بدن بهم این ترمای اخر

+ من همون دختری ام که پرونده همه مریضارو گم کرد!

اونم اندو اخر

خدایا شکرت ک جواسش نبود پرونده ها الکی ان

شکرت ک اندو هام چشمشو گرفت

کابوس لذت بخش اندو تموم شد:))))))))))))))

دلم برای تک تک لحظات دانشکده تنگ میشه

مریضای بدقلق و خوش قلق

منشی های بپیچون و گیر

استادای بداخلاق

حتی هم کلاسی های خود خواه

کاش همیشه جو دانشجویی بود


مسلما داشتن چیزی زمانی ک درکش نمیکنی یا نمیخوایش زیاد به چشم نمیاد

اما نداشتن همون وقتی ذره ذره وجودت طلبش میکنن افسوسانه ترین حس دنیاس

کاش چیزای خوبو از دست ندیم

کاش چیزای خوب اطرافمونو درک کنیم،

ک حداقل مراقب اونا باشیم


چرا چرا چرا

خسته شدم ازین سوال تکراری

اخه چیشد یهو

چرا اینجوری شد

چرا اینجوری میشه

+ رفیق من سنگ صبور شبهام

ب دیدنم بیا ک خیلی تنهام

+چرا امشب انقدر بداخلاق شدم یهو

حالم ک خوب بود

اون چیه ک ازارم میده یهو حالم اینجوری میشه

انگار ی کوه غم یهو ریخت رو دلم

ی خاور بی حوصلگی


دلم میخواد ازدواج نکنم

اگ کردم بچه دار نشم

دوس دارم نسلم منقرض بشه

هیچی تو این زندگی ارزش ادامه دادن ندار

اشتباه پشت اشتباه

خطا پشت خطا

سیاهی پشت سیاهی

این اسمش زندگی نیس!

سقوط آزاده تو ی چاه تاریک و عمیق

ولی بی انتها!

هرچی عمیق تر تاریک تر

تلخ تر

از سقوط خسته شدم!

یکم استراحت نمیدی؟

مثلا ادم بره کما بیدار شه بیینه سالهاست خوابیده

مثلا ادم شب بخوابه صب پا نشه

تا مدتها پا نشه

مثلا زمان وایسه!

از صحنه بیایم بیرون

بشینیم کنار کاتب سرنوشت یه چای بخوریم!!!!!

ی خستگی درکنیم

بعد دوباره بریم سر نقش نکبتمون

چیه این زندگی مث بختک چسبیده؟؟؟

ول بده یکم!!

+ هه! امان از روزگار و بازی هاش

تو؟ چای؟ سرنوشت؟؟؟ ول انگار؟؟ فراموشی؟؟

عق!


این روز ها یاس شده نقل مجالس

کی گفته فقر مهم نیس

کی گفته پول خوشبختی نمیاره؟

نبودن پول بدبختی میاره

ادما رو از خودشون از زندگیشون مایوس میکنه

+خیلیه ادم یک عمر زندگی‌کنه اخر یک عمر مایوس باشه

بگه کاش‌نبودم!

+چرا امروز همه با من از سر درد و دل اومدن؟

سردلم سنگینی میکنه اینهمه حقایق تلخ

+راحت طلبم؟ اره

من تحمل سختی ندارم تو زندگی

ظرفیتم پایینه

خدا واسه همین چیز‌خاصی بهم‌نمیده

ی زندگی عادی عادی عادی

با ی سری دغدغه معمولی

با چند تا ترس مزخرف

این بود چیزی ک بخاطرش‌ حق زندگی خواستم؟؟

گندش بزنن!!!


خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/

نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!

چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!

+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟


مثل اکثر مواقع خوابم میاد بشدت

سردرد

چشم درد

خستگی

ولی خوابم نمیبره ک نمیبره ک نمیبره!

+ پریشونم

+ از بچگی همیشه ساده بودم. راحت گول میخوردم.باور میکردم اعتماد میکردم

الانم همش خوشبینم. اکثر توهینا رو نمیفهمم. تیکه هارو ب فال نیک میگیرم

گاهی فکر میکنم احمق تر از خودم وجود نداره

همیشه یکی بهم میگه هوی فلانی! فلان کس با اون حرف و کارش فلان منظورو داشتا!!!

میگم ن! اینطوری نبود! بعد میبینم نظر همه اینه تازه شک میکنم

بعد مدتها فکر کردن میفهمم راست میگن

مثلا الان ی هفته س فهمیدم یکی خر فرضم کرده باز و من نفهمیدم

فهمیدم ازم سو استفاده شده و نفهمیدم

حالا هی شبیه سازی میکنم

هی تکرار میکنم ک درد بکشم

هی گاه و بی گاه یادش میفتم و خواب و بیداریمو بهم میریزه

شاید شاید شاید یکم یاد بگیرم

میخوام درد بکشم ک سادگی نکنم

گرچه فکر نمیکنم افاقه کنه!

من همون ساده ای بودم هستم

+ حداقل میدونم مریض نیستم سالمم


ی غم. خیلی خیلی خیلی عجیب یهو ب دلم نشسته

ی بغض وحشتناک

نمیدونم چرا

هیچ دلیلی براش پیدا نمبکنم

شاید از اینکه قراره برم ناراحتم هان؟

شاید چون نشد ب دل خدافظی کنم

ی سلام هول هولی دادم و دویدم بیرون

نمیدونم

قلبم سنگینی میکنه تو سینه م


باید نفس بکشم    توی هوای خودم

باید ک سر بذارم     رو شونه های خودم

باید که گریه کنم   واسه عزای خودم

شبونه گل ببرم         خودم برای خودم

.

.

.

هنوووووز رویای تو دنبال منه

هنوووووز  زخمای تو رو بال منه

هنووووز از خواب خوشت میپرم هرشب.

.

.

.

انگاااار تو قلبم غم دلخواه تو مونده

هنوز قلب من همراه تو مونده

هنوز پشت سرم آه تو مونده.

.

.

.

نشد نشد ک بیام.

+ محض رضای خدا وقتی ی کار درست تو زندگیت انجام دادی خرابش نکن

احمق جان

آرامش چیزی نیس ک بشه راحت بدستش اورد

وقتی واسه آرامشت ب قیمت عمرت هزینه میدی

وقتی برای آرامش قلبتو آگاهانه زیرپا میذاری

با چنگ و دندون مراقبش باش!

سر ب هوایی نکن

آفرین!

+چقد ادما عوض میشن

من حتا بسختی یادم میاد تصور دو سال پیشم چی بوده!

روزگار عجیبیه


وقتی چند تا موضوع ناراحت کننده تو ذهنت باشن و هرچی فکرتو منحرف میکنی باز ب خودت میای و میبینی تهش ب اونا رسیدی

گفتن واقعیت گاهی سخت ترین کار دنیاس

چرا هروقت با نیت خوب کاری رو انجام میدم اینجوری میشه خدایا؟

ینی من اینهمه خودم و بقیه رو زجر دادم ک تهش بشه این؟

چرا بی موالاتی یکی دیگه باید باعث بی آبرویی من بشه

تو این لحظه دوس دارم بمیرم ولی مجبور نباشم واقعیتو بگم.

من آدم دروغگویی نیستم وگرنه با فرار و دروغ حلش میکردم

اخه چرا حالا؟

چرا هروقت میام ثواب کنم کباب میشم؟

خدایا

ازم متنفری؟

چرا هرروز زندگی برام سخت تر میشه؟

پس اون جای خوب زندگی کجاس

پس چرا امید منو ب روزای بهتر نمیرسونه

مگ هدف من جز خوبی و دلسوزی بود؟؟

چرا این بلا باید یرم بیاد؟

چرا خودمو مقصر میدونم؟

اصن ب من چ ربطی داشته

خدایا چرا اینجوری میشه زندگیم

چرا!

این روزای نحس کی میخوان تموم شن؟!


آخر همونی ک منو ب خاک سیاه نشونده میاد تو بغلت جا میگیره و منی ک نشستم ی گوشه دارم بخاطر اون جون میدم هاج و واج نگاهش میکنم

نمیتونم از خوشحالیش خوشحال بشم

فقط از بدبختیش دلم میسوزه همین

+تموم شد! 

از طرفی راحت شدم و آسوده

از اطرافی ناراحت و مضطرب


خوشم نمیاد شکوه و گلایه کنم یا غرغر

ولی حالم خوب نیس

نگرانم و دلخور

دوس ندارم الان برم خونه. انگاری دارن از خونم بیرونم میکنن

حس میکنم ۲ماه کامل باید برم مهمونی!

منی ک مهمونی بیشتر از ۲ ساعت آزارم میده

قراره برم مهمونی اونم جایی ک معذب تر از هرجای دیگه س برام

همیشه فکر میکردم اوج بدبختی ی خوابگاهی اونجاس ک خوابگا رو ب همه جا ترجیح بده

دوس دارم تنها زندگی کنم.

دوس ندارم تمام روز و شبم با خانوادم باشه

خیلی نگرانم.

+ از ۴ تا جزوه بلیچینگ سه تاش مونده و ۸ صب امتحان دارم خوابمم میاد.

+ این فیلمه ی حسی بهم میده

اون ک چرت میگه مسلما

ولی من ی جاهایی حس میکنم چقد شبیه اون فرقه فکر میکنم

اگ چند برابر افکارم غلیظ بشه میشم همین!

+ نمیدونم بعد تو چی میشه و چکار میکنم

ولی میدونم ک برام خیلی سخته ک آدم سابق باشم! خیلی!


آداپتور لبتاب جون سفید قشنگم سوخت اخه چرااااا

+ عصبی شدم بی حوصله و بی هدف

مقصر همشونم خودمم.

دوباره برگشتم ب دوران افول

چرا نمیتونم ی چیر خوب رو نگه دارم یا ی چیز بد رو ترک کنم؟

+ حس خوبی ندارم

ن دیگه حوصله اینجا رو دارم ن دوس دارم برم خونه

مطمئنا شرایط سختی منتظرمه و من میترسم و مطمئن نیستم شهامت و جرئت لازم رو داشته باشم

از اینکه برم زیر ذره بین همه میترسم

الان چ وقت تموم شدن ترم بود

از هر طرف برم باختم!

وحشتناکه

خدایا! حکمت و کرمت رو شکر.

این چ شرایط سختیه ک جلوی روم گذاشتی

منو داری چجوری امتحان میکنی.

میترسم میترسم

هرلحظه بیشتر مضطرب میشم

انگار ثانیه میزنم و آشفته تر و عصبی تر میشم

خدایا! من همون بنده ی بیخود بی چشم و روی خیانتکارتم

ولی تو تنها خدای مهربون و بخشنده و کمک رسانی هستی ک میشناسم

خودت این سختی رو از سرم رد کن.

ک جز خودت ب هیچچچچکس امیدی ندارم

جز خودت همه برام غریبه ان

جز خودت حاصل همه دنیا تنهایی و بی پناهیمه

خدایا! نمیشه این ی بارم غلطای اضافه مو ندیده بگیری و بهم کمک کنی؟

من از همه گریزونم و فقط بلدم ب خودت پناه بیارم

خدایا

++ این پست قرار نبود اینجوری بشه. چیشد!


وقتی کینه نمیذاره رفتار درست رو داشته باشی

غرور رو خیلی راحت تر از کینه میتونم بشکنم!!

ولی زخمی ک برداشته باشم و هیچوقت مثل اولش نشده باشه رو نمیتونم فراموش کنم.

درکل حس میکنم اخلاق بدیه ولی تو این ی مورد بخصوص دوس دارم بد باشم اصن! 

چجوریه ک حسی ک باید داشته باشم و ندارم؟

چرا حسم همش تحقیره؟ تنفره؟ چندشه؟

چرا تو اوج احساست مثبت حسم ترحم و دلسوزیه؟

چی باعثش شده؟!

فقط رفتار خودت یا رفتار دیگران هم؟!

# چرا ایران باخت؟!

خداوکیلی حقمون نبود

حیف اون شادی بعد از گل


بعد از ۴ ترم اندو دقیقا زمانی ک حس میکردم چقدر خوشبختم ک علاوه بر ریکوامنت های تمام شده ی مولر اضافی هم دیدم تو چاله کانال پالاتالی افتادم ک نمیدونم مشکلش کجاست و ممکنه بخاطر همین چاله توی چاه پرکلینیک بیفتم

خدایا من بنده بیشعوریم ولی تو رحم کن ب من.

از نگرانی و استرس دارم میمیرم

ب دل لباف بنداز بهم کمک کنه


مگ تصمیم نگرفته بودیم عصبانیتمونو کنترل کنیم؟

مگه خدا بزرگتر از دغدغه های من نیس؟

چ اهمیتی داره؟ کی از ناتموم موندن واحداش مرده؟

بعدم اینکه از یکی بدت بیاد دلیل میشه هی بری دربارش غر بزنی؟

چرا نمیتونم یکم غر زدنامو کنترل کنم؟

چرا باید کلانتری رو آتیش بزنم:/

عوضش فک میکنم ب اینکه خیلی پیر و بی حوصله شده حتما و نیاز داره یکم درکش کنیم من ک ۲۲ سالمه میتونم خودمو خم کنم دربرابر اون یا اونی ک ۵۰ ۶۰ سالشه؟

خیلی رو اعصابه درست! ولی تمرین من برای عصبانی نشدن چیشد؟!

اگ اصاب خورد کن نبود ک عصبی نمیشدم!!

چقدر زشته ک از یکی عصبی میشم میرم همه جا غر میزنم جلو همه نقشه آتیش زدن میکشم

بشدت از ماه رمضون خجالت میکشم با کارای این روزام

تنبلی و تنبلی و بداخلاقی و بداخلاقی و بی حوصلگی و بهونه.


عصبانیم عصبانیم عصبانیم

امروز هیچ نکته مثبتی نداشته برام تا الان.

همش دویدم و ب هیچی نرسیدم

هی کلانتری سوسه اومد تا مخ استادو زد.منشی عوضی

هی خسروی سوسه اومد تا ب رسولی ارائه دادیم نمره کم کرد

علیجانی کدوم گوری بود نمیدونم!

ریتریت دندون اون دختر ب کنار ک هنوز بش نگفتم ی کانالت اندر شده!!

پالپو و کامپوزیتای اطفال ب کنار

مریض ثابت از کدوم گوری بیارم ب کنار

جراحی این چ سوالایی بود؟؟؟ چرا انقدر کم داد امتحانمو؟؟

خدایا چرا دانشکده اینجوری شده

چرا ب هرجا میرم نمیرسم

چراااااا

پلاک مریض ارتوم چرا گم شده؟!

چرا باید برای پست ساختن پی ای بگیرم بفهمم اندوم اندر شده

چرا اخر ترما انقدر فشار رو ذهنمه

چرا ی ماه اخر ترم ب اندازه دو ترم طول میکشه؟؟

تو این اوضاع قاراشمیش ذهنم چجوری میتونم درست تصمیم بگیرم

چرا هر جا میرم ی اصفهانی روبرومه

چراااا؟؟؟

ی روز ی سری از منشی بخشا و چند تا استادارو اتیش میزنم تو حیاط دانشکده


ی بار دیگه بجز این بار امتحان جراحی بدم تمومه

پر استرس ترین امتحان عملی جراحیه با اون استاد جان های افسار گسیخته عصبانیت پسند

اون چشم غره و دادی ک عظیمی جان امروز سر ما زد مطمئنم فردا از نمره بخشمان ۳ ۴ نمره کم خواهد کرد روز روزش ک مودب و سربزیر و سروقت حاضر میشدیم یکی دو نمره کم میکرد چ برسه ب‌الان

من نمیدونم وسط امتحان جراحی اونا چ وقت بحث کردن سر دهن لقی و فراموشی مهدیه بود؟؟ اونم انقدر بلند! اونم انقدر فراگیر ک حتا ق خان هم هی بگه چیشده؟چیشده؟ مام بگیم هیچی هیچی

الان دلم هرکاری میخواد بجز بیدار موندن تا صب و جراحی خوندن:/

کاش چشامو میبستم باز میکردم میدیدم جراحی۵ هم دادم تموم شده

خدایا کله سحری امتحان مارا بفرما


بالاخره یک‌ روز رسید ک حس کردم کار از حرف زدن گذشته

کار از تصمیمات جدید گرفتن گذشته

یک روز رسید ک حس کردم تمام درد و دل کردن های سربسته ام ب بن بست رسیده اند!

حس کردم دیگر هیچ کاری از دست من بر نمی آید!

یک روز حس کردم‌ اشک های بی صدای شبانه‌بیشتر از اینکه آرامم کنند آزارم می دهند

روزی ک نیاز داشتم فریاد بزنم اما نمیشد

جیغ بزنم آنقدر ک گلویم زخم شود اما نمیتوانستم

یک روز رسید ک فهمیدم حالا فقط باید گریه کنم

فهمیدم برخلاف همیشه باید در جمع گریه کنم ن در خفا

یک روز حس کردم باید حرف هایم را ب شکل گریه بگویم

پس گریه کردم و گریه کردم و گریه کردم

بلند گریه کردم

ساعتها گریه کردم

همه متعجب شدند اما برای اولین بار برایم مهم نبود

و باز هم گریه کردم

سعی کردند دلداری ام‌ بدهند اما من فقط گریه کردم

بعد آن‌روز

قلبم کمتر سنگینی کرد

دلم کمتر ب درد آمد

و من فهمیدم گاهی روزها فقط باید گریه کرد!

+ امروزم گریه کردم. از این ک نمیتونم حرفمو بزنم. خیلی کم.اما گریه کردم


امروز بیشتر از قبل فهمیدم که علاقه من به اطفال از همه چیز بیشتره

من اصن دندون شیری میبینم حالم خوب میشه!

چقدر ذوق کردم از دیدن دکتر افشار و چقدر ناراحتم که بیشتر استفاده نکردم ازش

تو اون محیط صمیمی دلم میخواست ساعت ها به دستش خیره بشم و ازش کار یاد بگیرم

اصن انگار اطفال آدمارو مهربون و صبور میکنه

یا شایدم ادم تا مهربون و صبور نباشه نمیره اطفال

وقتی ازم میپرسید چرا میخوای بری اطفال تمام احساسمو سعی میکردم تو جملاتم بریزم و بگم عاشقاته کار کردن برای بچه هارو دوست دارم

کاش اطفال قبول شم اونم تو تهران نه هیچ شهر دیگه ای

خیلییییی سخته میدونم 

خییییییلی باید بخونم ولی ان شالله این علاقم کمکم کنه که ارادمو به کار بگیرم

+ کلینیک ورد آورد یه دنیاس.

وقتی دکتر مهران از اونجا تعریف میکرد هیچوقت فکر نمیکردم از اونجا خوشم بیاد ولی امروز که رفتم فهمیدم قسمت گمشده ای از وجود من انگار اونجاس! انگار بخشی از خودم رو اونجا پیدا کردم

بین بچه هایی ک دلشون پاکه مث آسمون

تو تمام جیغ ها و گریه ها و داد و بیداد هاشون حتی کتک زدناشون فقط زیبایی میدیدم. چه خانواده های صبوری که چنین فرزندانی رو با جون و دل بزرگ میکنن و همهسختی هاشونو به جون میخرن.

آرزوم اینه که یه روز بعنوان متخصص اطفال تو اتاق عمل اونجا کار کنم

تمام در و دیوار اتاق عمل بوی عشق میداد.بوی فداکاری ادمایی که بدون هیچ حقوق و مزایایی فقط برای کمک و شاد کردن دل خانواده این بچه ها داوطلبانه میومدن و ساعت ها کار رایگان میکردن


از  باخبر شدن تو اخرین ساعات ثبت نام اونم اتفاقی

تا همسفر گیر سه پیچ و پیگیر

تا راضی شدن یهویی بابا با پیشنهاد یهویی استخاره خودش

تا اون استخاره عجیب تری که یهو در اومد

تا لباسایی ک واقعا هیچی نداشتم برای بردن ولی ساکم پرشد!

تا یهویی و بی مقدمه راضی شدن خانم فیاضی برای غیبت فردام

و درمان جامعی که یهو فهمیدم نصفش آفه و افتاد قبل عید

همه همه همه

و خیلی چیزای دیگه ک الان ب ذهنمم نمیرسه

همه چیز معجزه آسا و یهویی درست شد

فقط این منم که انگار درست بشو نیستم

همه چیز سرجاشه بجز منی ک سر به هوایی رو گذروندم

عملا تو هوام

زندگیم تو هواس


اینهمه راه منو اینور و اونور کشوندی که شب اخر بالاخره یه چیز مهم رو بفهمم!

از حماقت خودم متاسفم

از اینکه نیاز بود اینهمه ببریم و بیاریم ک دستگیرم بشه

خدایا

نیازی ب اون دنیا نیست

تو همین دنیا اعتراف میکنم که کاری نیست ک برای هدایتم انجام نداده باشی

و کاری نیست که برای سرپیچی و فرار از تو انجام نداده باشم

با اینهمه لطف که در حق من داشتی

از این که اینهمه پست و ناشکرم شرمندا ام

انقدر ک وقتی بهت فکر میکنم

حتی خجالت میکشم صدات کنم.

اما این تو بمیری از اوناش نیس

خیلی غلط کردم اگ کوتاه بیام

وقتی خودت گفتی هزاربارم پشت کردی باز بیا

حتما این شیطانه ک تو گوشم میگه خجالت بکش  و حرف نزن

من هررررچقدر هم ک بندگی نکنم

خدا بودن تو قابل نغییر نیست و من همیشه بنده خواهم موند

من هرچقدر بد باشم و بدی کنم

یک ذره از مهربونی و بخشندگی تو کم نمیشه

چه افتخار بالاتر از اینکه بنده کسی باشی که عزیز ترین و مهربان ترینه؟

منو ببخش بخاطر همه خیانت هایی ک درحق لطف و محبت تو کردم

و همه نافرمانی هایی ک باز ازم سر میزنه

این بنده سراپا تقصیر رو ببخش و هیچ وقت حتی ثانیه ای دستشو ول نکن

حتا اگ ب زور و از سر نفهمی میخواست دستتو ول کنه


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها